فشار


این روال ِ زندگی شده ، همیشه لحظه ای که فکر میکنی فشار ها تموم شده و ماهیچه ها تو از حالت انقباض در میاری و خودتو شل میگیری ، سخت ترین ضربه رو میخوری

دقیقا همون لحظه که نفس راحتی رو که میکشی و میگی حقیقت رو فهمیدم.حقیقت با یه سیلی میزنه تو گوشت و
این خیلی سخته.

نوشته‌شده در Uncategorized | دیدگاهی بنویسید

همه چیز زمان است


همه چیز زمان است…زمان‌های دو آدم رابطه اگر با هم چفت‌وجور نشود، باید خداحافظی کرد. زمان چیز بی‌رحمی است، امروز فکر می‌کنی هرگز فلان چیز را نمی‌خواهی و سال آینده دلت غنج می‌رود برای همان فلان چیز. آدم‌ها به ندرت آن‌قدر خوش‌شانسی می‌آوردند که زمان‌‌شان با هم هماهنگ شود و خواسته‌هایشان در آن زمان مشخص شبیه به هم. دل یکی می‌شکند، یکی چاره را در رفتن می‌بیند، یکی ناچار تمام می‌کند و بعضی‌ها هم ناچار تن می‌دهند…همش زمان است.

http://outoftheblue0.blogspot.com/

نوشته‌شده در خاطرات, خستگیها | دیدگاهی بنویسید

خیلی زود..خیلی دیر


وقتی یکی رو دوست داری
مدت خیلی زیادی دوست داری
تنبل میشی
تو فکر میکنی که اون میدونه،پس دیگه مدام به زبون نمیاری اش
مدام بهش نشون نمیدی
اما وقتی میدونی که قراره از دست بدیش…
که دیگه اونجا نیست که بهش بگی …
لعنتی،… کاملا میخوای مطمئن بشی که اون این رو میدونه
هر ثانیه از هر روز …

دسپرت هاوس وایوز .سیزن 8. اپیزود 15
desperate housewives

نوشته‌شده در روز نوشت | دیدگاهی بنویسید

دیر . . .


ای دوســـــــــــــت!
این ابر را از دوش من بردار
بارانـــــــــــــی‌ام بسیار…!

▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬

چیزهایی هست خیلی بدتر از تنهایی
اما سال‌ها طول می‌کشد تا این را بفهمی
وقتی هم که آخر سر می‌فهمی‌اش
دیگر خیلی دیر شده
و هیچ چیز بدتر از
خیلی دیـــــــــــــر نیست…!

……………

نوشته‌شده در خاطرات, دل نوشت ها, شاعرانه ها | دیدگاهی بنویسید

طناز که نیستی هیچ … عنازی …


بعضی ازاین مجری های تلویزیون هم میخوان طنازی کنن… اما متاسفانه عنناز هم نیستن چه برسه به طناز
مخصوصا مجریهای جام جم

نوشته‌شده در روز نوشت | دیدگاهی بنویسید

خاص بودنم آرزوست…آنم آرزوست… ولنتاینم آرزوست خوب…


امسال اولین ولنتاینیه که فقط مال منی.

اولین ساله که نگران نیستم که نکنه برای کسی کادو بردی…نکنه .نکنه …

فکر میکردم قراره خیلی خاص باشه

اما

شاید بعضی چیزا قرار نیست هیچ وقت خاص بشن…

نوشته‌شده در دل نوشت ها, روز نوشت | دیدگاهی بنویسید


این جوری پیش بره دیگه کسی نمیمونه تو اینجا … دیگه از فرار مغزها گذشته، فرار روده ها و پاچه هم داره فرا میرسه…

میدونم فرار کردن تنها راه نیست، بهترین راه هم نیست… اما خوب مطمئن ترین راهه حداقل …

نوشته‌شده در روز نوشت | ۱ دیدگاه

کمپوت با اعمال شاقه


هر وقت برای باز کردن در کمپوت های ایرانی به چکش و چاقو و گوشت کوب و سپس در باز کن نیازی نبود …میفهمم ایران هم پیشرفت کرده

نوشته‌شده در خستگیها, روز نوشت | دیدگاهی بنویسید

و حتی یک کلمه هم نگفت


آدمها رو هرگز با کسانی که ازشون متنفر هستن مقایسه نکنید… فحش بدید، داد بزنید، قهر کنید دعوا کنید…اما مقایسه شدن با آدمی که لحظه های زیادی از برهه کوتاهی(که هرگز فراومشش نمیکنی) از زندگیت رو نابود کرده و به گه کشیده ، خیلی ناامید کننده است.
آدم از هر تلاشی که تا حالا کرده خسته میشه. میفهمه همه کارایی که کرده ارزشی نداشته و به باد رفته…

آدمها رو خسته نکنید…دنیا به اندازه کافی خسته کننده و ناامید کننده هست

پ.ن : عنوان نام کتابی ست از هانریش بل

نوشته‌شده در خستگیها | ۱ دیدگاه

بخشش و فراموشی


.آدم وقتی می بخشد كاملا فراموش ميكند اما وقتی كه فقط از ياد می برد، خيلی وقت ها باز به ياد می آورد…!

*»خورشید را بیدار کنیم» / ژوزه مائورو ده واسکونسلوس

نوشته‌شده در کتاب نوشت | 3 دیدگاه