اما…
اعجاز ما همین است :
ما عشق را به مدرسه بردیم
درامتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه ی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
– یعنی همین کتاب اشارات را
با هم یکی دو لحظه بخوانیم
ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را ورق میزدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی …
ناگاه
انگشتهای (( هیس ! ))
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشمهای من وتو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود ! …
………………………………………………………………………………………………………
دوستت دارم ،شاید تکرار یک حس باشد
و من هر روز آن را به گونه ای بیان میکنم
و امروز همین جا:
دوستت دارم.
……………………………………………………………………………………………………
پ.ن:
دهه «شصتی»ها نسلی از این مملکت هستند
که معلوم است روزگار چه انگشتی را …
به آنها نشان داده است !
تو ی یه وبلاگ نوشته بود.لئو.
1 پاسخ برای من و تو ………………………..ما…………….نه مثل هیچ کس دیگر